۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

نگاهی به رویکردهای موجود در بدنه جنبش

در این نوشتار قصد دارم که استراتژی دو دسته از دوستانی که خود را متعلق به بدنه جنبش سبز می دانند اما در عمل و گفتارشان این مساله دیده نمی شود را مورد نقد و بررسی قرار دهم.
گروه اول: برخی دوستان اسما اصلاح طلب و عملا محافظه کار(که البته من فکر میکنم تعداد آنها خیلی زیاد نباشد) ...دوستانی که همچنان دل در گرو نظام کنونی ولایت فقیه دارند و به اصلاحات همچنان امیدوارند وبا خوش خیالی تمام گمان میکنند که 4 سال آینده حاکمیت امکان بازگشت ایشان را به قدرت می دهد. کسانی که هم ولی فقیه را قبول دارند و هم معتقدند که در کشور باید دموکراسی حداکثری حاکم باشد!!!هم شورای نگهبان را قبول دارند و هم نظارت استصوابی را رد میکنند!!!هم احمدی نژاد و انتخابات را قانونی می دانند و هم از اعترافیون بیزارند!!!خلاصه می خواهند همه چیز را برای خود داشته باشند و حق اعتراض به همه چیز را هم داشته باشند.این گروه باید بر این مسئله وافق باشند که ایشان به هیچ وجه نه اصلاح طلبند و نه محافظه کار بلکه اگر نام این گروه را تمامیت خواه و جبهه شان را متعلق به دسته نفاق بدانیم منطقی تر است.متاسفانه در بدنه بزرگان اصلاح طلب دسته ای که هم اکنون در بیرون از زندان به سر می برند و به دلیل ترس از دستگیری یا از دست دادن موقعیت کنونی شان چه در مجلس چه در مکان های دیگر دست به سکوتی مرگبار زده اند چنین افرادی با چنین ویژگی هایی فراوان است.من به ایشان حق می دهم زیرا معتقدم که اینان هم اکنون ترسی منطقی را با خود یدک می کشند زیرا نمی خواهند که هم چون دیگر دوستان صریح خود به جای نشستن پشت میز ریاست و وکالت روی موزاییک های تاریک سلول انفرادی بنشینند. اما این را برای بدنه جنبش اصلا به هیچ وجه منطقی نمی دانم زیرا جنبش سبز کنونی ویژگی اش انقلابی بودن است.
همه صحنه های مبارزات پس از انتخابات را می توان به عنوان سند افتخار انقلابیون به شما آورد و آن را با مشابه آن در خارج ویا انقلاب 57 مقایسه کرد.چگونه این دوستان می خواهند همه چیز را برای خود داشته باشند و در عین حال به سبز بودن خود هم افتخار کنند.نخیر این امکان پذیر نیست و جمیع ضدین (نقیضین) به شمار می رود.البته این گروه خود نیز معترفند که به دلیل ترس و نداشتن روحیه مبارزه است که چنین استراتژی ای را اتخاذ کرده اند.اعتقاد راسخ به ولایت فقیه و شورای نگهبان که همگان به تقصیرشان در جریان وقایع پس از انتخابات واقفیم و در عین حال خود را متعلق به بدنه جنبش دانستن یک خود فریبی آشکار است و به این دوستان این نکته را تاکید می کنم که
سبزها هیچ علاقه ای به این دسته ندارند و به ایشان توصیه می کنم که همان کلاه خود را با اعتقاد به ولایت فقیه حفظ کنند که آن را باد نبرد.

واما گروه دوم که تا حدودی رویکردشان منطفی است و من در پست قبلی ام سعی کردم که به ایشان پاسخ دهم معتقدند که تفکر انقلابی داشتن در شرایط کنونی افراط به شمار می رود و جنبش را از رسیدن به آرمان های اولیه اش هم باز میدارد چه رسد به اینکه سعی در اصلاح یا تغییر سیستم داشته باشیم. این گروه معتقدند که ما باید پله به پله و قدم به قدم این مسیر را طی کنیم تا بتوانیم به اهداف والای جنبش نزدیک شویم و نباید همه درها را برای بازگشت به روی جنبش بست.در پست قبلی مفصلا به این دسته توضیح دادم و غیر منطقی بودن استدلالشان را شرح دادم. اما این را می پذیرم که اجازه بدهیم جنبش قدم به قدم جلو برود .من به رهیری میرحسین موسوی اعتقاد راسخ دارم و اگر ایشان اینگونه صلاح می بینند که جنبش از شعارهایی چون جمهوری ایرانی در شرایط فعلی خودداری کند این را از صمیم قلب می پذیرم و سعی می کنم که به اهداف موقتی جنبش در شرایط فعلی که همانا آزادی زندانیان در بند و همین طور به رسمیت شناختن جنبش است بیشتر متمرکز شویم.اما این را هم باید گفت که نباید از آرمان بلندمان که همانا بیرون آمدن اززیر یوغ سنگین استبداد است لحظه ای غافل شویم .ضرب المثل قدیم ما می گوید که دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد غایت همه سبزها رسیدن به دموکراسی حداکثری است حالا چه فردا چه سال های بعد این راهی است که باید برویم...راه سبز امید  



                     مقاله ای در همین رابطه -حتما بخوانید(با فیلترشکن باز میشود)

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

جمهوری ایرانی : رادیکالیسم یا واقع نگری؟؟؟

در یادداشت پیشینم به آرمان اکثریت هواخواهان جنبش سبز(جمهوری منهای اسلامیت در عرصه حاکمیت) اشاره داشتم و آن را شرح دادم.پس از این یادداشت چند تن از دوستان دلسوز سبز اندیش شفاهی یا کتبی اشارات و ایراداتی رابر این مطلب داشتند که در یادداشت های آینده ام سعی خواهم کرد که یکایک به اهم این موارد اشاره کنم و در ادامه به توضیح وارد بودن یا نبودن این ایرادات خواهم پرداخت:
اشکال اول :تعيين اهداف زيربنايي و سردادن شعارهاي ساختارشكنانه در اين مقطع براي جنبش سبز به منزله سم مهلك است.رفتن اين مسير تنها مرگ زودرس جنبش را درپي دارد.فراموش نكنيد هستند همراهاني با اين جنبش كه دل در گرو نظام كنوني دارند و حتي بايد برنامه طوري باشد كه جذب عناصر جبهه مقابل نيز امكانپذير باشد. تعريف جنبش سبز آنقدر وسيع هست كه از نوه خميني تا ابراهيم يزدي را شامل شود و بايد همينطور بماند. چرا بدست خود كاري كنيم كه دايره خانواده جنبش تنگ شود و هر روز بسياري را از قطار جنبش پياده كنيم؟
دوست عزیز ما ایدئولوژِی جمهوریت منهای اسلامیت در عرصه حاکمیت را که در نفی نظریه شکست خورده ولایت مطلقه فقیه ارائه شده است را ساختارشکنانه و باعث مرگ زودرس جنبش تلقی می کنند.نظر ایشان برای ما محترم است اما به راستی نباید هر چه زودتر به طرح ریزی کردن مبانی حکومت مورد نظر سبزها پرداخت؟همانطور که دوست عزیز اشاره داشته اند حرکت های رادیکال قطعا به شکست خواهد انجامید اما این واقعیت نیز کتمان ناپذیر است که با وجود اقلیتی از سبزها که هنوز دلبسته این سیستم هستند اکثریت بدنه جنبش را انقلابیون و هواخواهان تغییر بنیادی در شیوه حکومت تشکیل می دهند.هر چند رهبران کنونی جنبش لااقل در کلام دلبستگی خود را به مبانی نظام نشان می دهند اما کمتر کسی است که بپذیرد که ایشان نیز کمترین باوری به نظریه ولایت مطلقه فقیه ندارند.علت خصومت و کینه تمامیت خواهان نسبت به سبزها هم عبور ایشان از تابوی همیشگی حکومت آنها یعنی ولایت فقیه و رهبری است.
این که عده ای از سران جنبش اعلام کنند که باید در مسیر اصلاح نظام قدم برداشت چیزی جز بیراهه رفتن نیست.به عنوان مثال آقای حسین مرعشی در مصاحبه ای اخیرا اعلام داشته است که موضع مير حسين موسوي اصلاح جمهوري اسلامي است نه عبور از آن به همين دليل سر دادن شعارهاي نامتعارف در نهايت جنبش را محکوم به شکست و فنايي مي کند. سر دادن شعارهاي خارج از نظر مير حسين موسوي جنبش را تضعيف مي کند پس اصلاح طلبان بايد در طول مير حسين موسوي حرکت کنند.
بازگشت به اصلاحات نه منطقی است و نه امکان پذیر... همگان باید به شکست قطعی پروژه اصلاحات در حاکمیت ولی فقیه پی برده باشند.در این تردیدی نیست که در ساختار کنونی نظام و با شرایط حاضر تمامیت خواهان به هیچ وجه اجازه بازگشت اصلاح طلبان را به حاکمیت نخواهند داد و حوادث انتخابات ریاست جمهوری نیز مهر تاییدی بر این موضوع است .زیباترین جمله را در این زمینه محمد علی ابطحی فردای انتخابات و پیش از دستگیری نگاشت که این انتخابات نشان داد که دیگر نظام کنونی را نمی توان از طریق صندوق رای اصلاح کرد.پس تا کی باید این رودر بایستی های ابلهانه ادامه پیدا کند؟
رهبران کنونی جنبش و اصلاح طلبان سابق که محافظه کارانه چنین سخنی رابر زبان می آورند ایا تاکنون نگاهی به دورنمای آینده خود در نظام کنونی انداخته اند که اگر عقب نشینی و یا سکوت کنند نه تنها هیچ جایی برایشان در حاکمیت نیست بلکه چندان دیری نخواهد پایید که همه آنها را پشت میز محاکمه خواهیم دید!!
آیا بهتر این نیست که رهبران جنبش همگام با خواسته های بدنه جنبش حرکت کرده و از این پس کمتر دلبستگی خود را به مبانی نظامی نشان دهند که سال هاست خوی مستکبرانه خود را نشان داده و چنگال های تیز خود را دور گردن آزادی خواهان ایران انداخته و در حال خفه کردن آنهاست.
ایرانیان اکنون تصمیم گرفته اند که یک بار برای همیشه تاریخ ایران را از چنگال استبداد رها کنند.سی سال پیش یک بار این کار را انجام دادند اما عده ای منفعت طلب این نظام را به سود خودمصادره کردند و از دست صاحبان آن ربودند .حالا دوستان می توانند این را رادیکالیسم یا هرچیز دیگری اطلاق کنند اما این ذره ای از انگیزه سبزها در تحقق آرمان شان نمی کاهد.
ادامه دارد....

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

چرا جمهوری ایرانی؟؟؟

پس از راهپیمایی با شکوه سبزها در روز قدس و شعارهای نو آورانه و زیبای آنها تاکنون هر روز شاهد مصاحبه های جورواجور مسولان حکومتی رژیم در رد این شعارها بوده ایم.یکی از شعارهایی که به شدت مورد نکوهش این دسته قرار گرفته و هنوز هم در مذمت آن سخن ها به زبان می رانند شعار استقلال آزادی جمهوری ایرانی است که از همان فردای راهپیمایی مورد هجوم شدید رسانه های کودتا قرار گرفت. در آخرین مورد این سخنرانی ها احمد خاتمی دیروز در نماز جمعه تهران هواداران و معتقدان به این نظریه را دشمنان دین اسلام نامید و خواستار برخورد شدید با ایشان شد.
آری سبزها بر اثر سال ها تجربه اکنون به پوچی و بی حاصلی حکومت فقها بر مردم پی برده اند و چون 30 سال پیش تصمیم گرفته اند که تاریخ را ورق زده و آزادی واقعی را جستجو کنند.
اما به راستی سرمنشا و علل اصلی رویکرد سبزها به این دست شعارها چه می تواند باشد.آیا این شعاری ناشی از برخورد سخیف و سواستفاده گونه حاکمیت از ملیت مردم ایران نیست.درحالی که عظمت و شکوه ملت پارسی قرن ها پیش از ظهور اسلام در این آب و خاک شهره جهانیان بود اما متاسفانه قرن های پس از ظهور اسلام آنچه بر ایران گذشته سرنوشتی است بس تلخ و ناگوار.

قطعا دلیل این امر به اسلام مبین و پاک بازنمی گردد که رسول گرامی اسلام ثابت کرد که مدینه النبی در جامعه اسلامی و با حاکمیت معصوم به زیبایی هر چه تمام تر قابلیت اجرایی دارد اما پس از غصب حکومت اسلامی توسط خلفای اموی و پس ازآن عباسی و تحریف اسلام راستین از مبانی حقیقی اش و عدم حاکمیت امامان معصوم تاکنون هنوز هیچ گونه حکومتی قادر نبوده است که مدینه النبی را به شکل راستین و مورد پسند معصومین علیهم السلام ساری و جاری سازد. هیچ کس منکر این نیست که قوانین اسلامی قابلیت ورود به عرصه حاکمیت را داشته و دارند اما به راستی چرا تاکنون هیچ حکومت اسلامی قادر به شکل دهی مدینه النبی یا مدینه فاضله یا جامعه مدنی با پیشرفته ترین و به روز ترین موازین دنیای امروز نبوده است.قطعا این از ضعف دین رحمانی اسلام نیست بلکه مجریان این امر از صلاحیت کافی برای اجرای این قوانین و اجتهاد قوانین به روز لازم برخوردار نبوده و نیستند.
بیشتر کشورهای اسلامی حوزه خلیج فارس اکنون یا مانند ترکیه دارای حاکمیت سکولار هستند یا مانند اعراب سعی نمی کنند که با نام دین برمردم خود حاکمیت کنند. ایران هم در طی قرن های پس از تصرف توسط اعراب روزهای تلخی را پشت سر گذاشت اما همچنان با حاکمیت پادشاهان بر کشور نهاد دین(روحانیت) کمتر امکان عرض اندام را پیدا کردند.این ماجرا تنها در زمان حاکمیت صفویان بر ایران تا حدودی تغییر یافت تا جایی که روحانیت زمان توانست جایگاه خود را تا مقام صدارت اعظم چون شیخ بهایی بالا بکشد اما همان طور که در تاریخ خوانده اید روحانیت در این زمان هم خواسته یا ناخواسته تلاش نکرد تا حاکمیت را از آن خود کند .
این ماجرا تا زمان محمد رضا شاه کج دار و مریز ادامه پیدا کرد.آخرین مرجع تقلیدی که به این معاهده نا نوشته بین نهاد دین و سلطنت پایبند ماند آیت اله بروجردی بود که آگاهانه و ازسر بصیرت حاضر نشد که دامان پاک روحانیت را به سیاست بازان دغل کار آلوده کند.
با مرگ آیت اله بروجردی اما آیت اله خمینی تاحوالی سال 42 این روند را ادامه داد اما با افزایش نارضایتی ها از حاکمیت شاه در نزد مردم آیت اله تصمیم گرفت که با ارائه نظریه ولایت فقیه اولین قدم ها را در راه تشکیل حکومت اسلامی بردارد.
از نظر آیت اله ولی فقیه جایگزین معصوم و ادامه دهنده راه وی است و به نصب معصوم ولایت بر مسلمین دارد.در نهایت همان طور که همگان می دانید انقلاب 57 به رهبری آیت اله خمینی نتیجه داد و به نوعی اولین حکومت اسلامی پس از 2500 سال حاکمیت شاهنشاهی در ایران استقرار یافت و اکنون سی سالگی اش را تجربه می کند.
ولی به راستی آن چیزی که به نام اسلام در این سال ها و به خصوص پس از رحلت آیت اله خمینی بر این مملکت رفته است چقدر با مدینه النبی مورد نظر ائمه معصومین (ع) فاصله دارد.فقر و فساد و تبعیضی که اکنون کمر مردم مستضعف را شکسته و همین طور خوی استکبار گری ای که در حاکمان کنونی ایران حتی بیش از زمان حاکمان طاعوتی رژیم سابق دیده می شود و منجر به اتفاقات خونین پس از انتخابات ریاست جمهوری و آلوده شدن یا حداقل متهم شدن نهاد دین به دخالت در این جنایت ها شد همه و همه نشان از ناموفق بودن تئوری ولایت فقیه یا حاکمیت روحانیون دینی بر مردم بوده تا جایی که اکنون بسیاری از مردم را نسبت به جایگاه دین و روحانیت صدها برابر بیشتر از زمان طاغوت شاهنشاهی بدبین کرده است.
اکنون اگر سبزها به نوعی از نظریه جمهوریت بدون اسلامیت در عرصه حاکمیت با شعارهایشان حمایت می کنند نه به معنی این است که ایشان به دین و اسلامیت اعتقادی ندارند بلکه به گفته رهبر جنبش اکثر دین مداران واقعی که چون دین فروشان از اسلام برای خود کیسه ای ندوخته اند به این ایده اعتقادی درونی دارند. سبزها معتقدند که تنها در بستر حاکمیت معصوم که خطا و اشتباهی بر وی وارد نیست امکان تشکیل حکومت اسلامی وجود دارد. جنبش سبز معتقد است که در عصر غیبت حاکمیت از آن مردم و اکثریت ایشان است و بدین وسیله علاوه بر ایجاد یک حکومت مردم سالار واقعی این اجازه را هم نمی دهد که دامن پاک وبی آلایش دین به دروغ و تملق وچپاول گری های عده ای دین فروش موجود در عرصه سیاست آلوده شود.
ما به مسلمانی و شیعه بودن خود مفتخریم اما بیش از دین فروشان دغدغه دین داریم و به همین دلیل خواستار جدایی عرصه دین از سیاست هستیم.آرمان سبزها آزادی و دموکراسی و پاسداری از اسلام ناب محمدی و خارج کردن آن از دست مستبدان دینی است.
-----------------------------------------------------------
نقد وارده بر مطلب چرا جمهوری ایرانی؟ توسط اقای شهرام... مدیر وبلاگ خبری پرسا(پیک راه سبز امید)

تكرار مي‌كنم و هزاران بار به دوستاني چون شما مي‌گويم تعيين اهداف زيربنايي و سردادن شعارهاي ساختارشكنانه در اين مقطع براي جنبش سبز به منزله سم مهلك است. باتوجه به نقاط ضعفي كه جنبش با آن روبرو است (رهبري و رسانه فراگير و قدرت تصميم گيري و ... البته در قياس آنچه هست و آنچه بايد باشد) و چون ابزار قدرت در اختيار حكومت مستقر است، رفتن اين مسير تنها مرگ زودرس جنبش را درپي دارد. اتفاقا من معتقدم اكنون بيش از اندازه به جنبه اعتراضات علني (تظاهرات) متكي شده‌ايم. بايد روشهايي بكار رود تا جنبش دروني شود و خود را براي يك حركت طولاني مدت آماده كنيم. بقول ميرحسين بايد مبارزه را زندگي كرد نه اينكه وقتي به خانه برگرديم و سر و صدايي نباشد احساس شكست بكنيم. در فرايند دروني شدن جنبش مي‌توان شكست خوردن پروژه حكومت فقها (و نه حاكميت اسلام) را نيز بررسي كرد. فراموش نكنيد هستند همراهاني با اين جنبش كه دل در گرو نظام كنوني دارند و حتي بايد برنامه طوري باشد كه جذب عناصر جبهه مقابل نيز امكانپذير باشد. تعريف جنبش سبز آنقدر وسيع هست كه از نوه خميني تا ابراهيم يزدي را شامل شود و بايد همينطور بماند. چرا بدست خود كاري كنيم كه دايره خانواده جنبش تنگ شود و هر روز بسياري را از قطار جنبش پياده كنيم؟ (يعني دقيقا همان خطايي كه حكومت فعلي در حال انجام آن است) نمونه ملموسي مانند انقلاب 57 پيش روي ماست. آنزمان همه طيفها و تفكرات بر روي ساقط شدن رژيم متحد شدند و از همان ابتدا بر تفكرات خود اصرار نكردند. ترويج تفكرات خود را داشتند اما در بحث مبارزه هماهنگ بودند و خواست يكساني را مطرح مي‌كردند. در آنزمان نيز تاثير سخنراني و مقاله و بيانيه و كتاب و ... بيشتر از تظاهرات بود (البته بجز در روزهاي انتهايي) امروز نيز ايجاد فضاي بررسي و نقد براي هدفها و آرمانهاي هر شخص يا گروهي مطلوب است. ولي تنها نتيجه امروزي جدل بر سر هدف نهايي ريزش و درجا زدن جنبش است. وقتي هدف اوليه كه گردن نهادن حاكميت به خواست مردم و اعطاي آزاديهاي اجتماعي است محقق شد آنگاه مي‌توان سراغ اهداف بعدي رفت و مثلا نوع حكومت را طبق نظر اكثريت تغيير داد. اسم اينكار محافظه كاري نيست. اسمش عملگرايي هوشمندانه و با درايت است. آتشي كه برخاسته اگر با روشهاي منطقي روشن نگاهش نداريم خيلي زود تبديل به خاكستر مي‌شود. به شما قول مي‌دهم سال آينده و با فروكش كردن هيجانات بسياري از وبلاگهاي كنوني كه هر روز خبرها را جمع كرده و مي‌نويسند وجود نخواهند داشت. زيرا حرارت كنوني براي هميشه پايدار نخواهد بود و هر كس با فكر و انديشه با جنبش همراه نشود روزي خسته خواهد شد. و كلام انتهايي اينكه آزمودن دوباره مسير رفته در صورت اصلاح اشتباهات و انحرافات هيچ اشكالي ندارد. ايراد از مسير نيست بلكه ايراد جاي ديگري است كه يافتن همان جاي خطا بايد دستور كار جنبش باشد

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

اوباما و نجات احمدی نژاد از بحران مشروعیت!!

پس از سفر هفته گذشته رئیس دولت کودتا به نیویورک اتفاقات پشت پرده درسیاست خارجی ایران هر روز در حال وقوع است.احمدی نژاد که به هر قیمتی می خواست که با دست پر از این سفر به تهران بازگردد با انجام مصاحبه های حقارت امیز بارها اعلام کرد که ایران امادگی هرگونه مذاکره ای را با دولت امریکا در تمام زمینه ها دارد.
این درحالی است که تا چهارسال پیش اگر نماینده ای از ایران در مجامع بین المللی چنین صحبتی را مطرح میکرد در کمتر از چند ساعت کفن پوشان در کف خیابان ها و مسولان در پشت تریبون ها به شدت این سخنان را تقبیح کرده و از گوینده چنین سخنانی اعلام برائت میکردند. حضور یکطرفه وی در مجمع عمومی سازمان ملل و در زمان سخنرانی اوباما رئیس جمهور امریکا که با عدم حضور وی و صدهاتن از سران کشورهای دیگر دنیا پاسخ داده شد هم باعث نشد تا کوچکترین اعتراضی در سطوح بالای حکومتی نسبت به این سیاست منفعلانه و ذلیلانه اتخاذ شود.
در عوض رئیس دولت کودتا همچنان این روند دیپلماسی خود را در سکوت محض خبری ادامه می دهد.
حالا چه اتفاقی افتاده است که احمدی نژاد این چنین با آغوش باز به امریکا سفر کرده و
بدون هیچ واهمه ای بارها و بارها بر آمادگی دولت متبوعش برای مذاکره با امریکا تاکید میکند همه و همه نشان دهنده یک برنامه از پیش تعیین شده برای فرار از بحران مشروعیت کنونی وی در داخل کشور است.
همگان می دانند که بحران مشروعیت دولت ماه هاست که به بزرگترین معضل احمدی نژاد برای ادامه حاکمیت سیاهش بر مردم ایران تبدیل شده است.اعضای دولت وی و خودش به ندرت این جرات را به خود می دهند که در مجامع عمومی به ایراد سخنرانی بپردازند زیرا با واکنش شدید عموم مردم روبه رو می شوند.نمونه اخیرش حضور نماینده وزیر فرهنگ در مراسم تشییع پرویز مشکاتیان و همین طورعدم حضورشخص احمدی نژاد در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشجویی کشور بود.
از سوی دیگر حضور تحقیرانه احمدی نژاد در مجمع عمومی و خالی بودن اکثر صندلی ها در زمان سخنان وی به خوبی نشان داد که این بحران مشروعیت محدود به داخل کشور نیست بلکه جنبش سبز مردم بزرگ ایران سراسر دنیا را درنوردیده و اکنون دولت وی از کوچکترین وجاهتی در نزد مردم و دولت های سراسر دنیا نیز برخوردار نیست. در این شرایط است که احمدی نژاد تنها راه نجات خود از این وضعیت انفعالی و ویران کننده را شکستن تابوی سی ساله مذاکره با امریکا قرار داده تا بتواند از این طریق آبروی از دست رفته خود را لااقل در دنیا بازیابی کند.از این رو با سیاستی هماهنگ در راس نظام و سکوت رسانه های دولتی رژیم با چراغ خاموش در حال طی کردن این مسیر صعب العبور است.
اما به راستی چرا دولت امریکا که خود را مدافع آزادی و حقوق بشر می داند و قطعا از این نیت خبیثانه رئیس دولت کودتای ایران بیش از دیگران آگاه است تن به این مذاکرات داده و در شرایطی که مردم ایران در حال مبارزه ای سخت با استبداد سیاه سی ساله در کشورشان هستند حاضر به انجام مذاکرات شده است. این مذاکرات نادیده گرفتن تمامی تلاش ها وخون های به ناحق ریخته شده این مردم توسط کودتا چیان است و به نوعی کمک به رئیس دولت کودتا برای خلاصی از سقوط در دره بحران مشروعیت کنونی اش نیز به حساب می آید.

مسلما باراک اوباما همان طور که درایام مبارزات انتخاباتی اش بارها اشاره کرده در صدد حل مشکل ریشه ای کشورش با مردم ایران است .اما متاسفانه شرایط کنونی برای حل این بحران سی ساله در روابط دو کشور فرصت مناسبی تلقی نمی شود و بهتر است دولت اوباما با مشروط کردن مذاکرات بین دوکشور به عملی شدن بسیاری از خواسته های جنبش بزرگ سبز ایران توسط دولت کودتا قدمی بلند در راه تحقق آرمان سبزهای ایران بردارد.

شروطی چون آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی و همین طور به رسمیت شناختن مخالفان و توجه به حقوق ایشان و حتی به نوعی حضور عده ای از سران اصلاح طلب در مذاکرات دو جانبه بین دوکشور قطعا باعث خواهد شد که دولت اوباما کمکی بزرگ در راه تحقق آزادی و نابودی دیکتاتوری در ایران کند.
این که پرزیدنت اوباما اجازه ندهد که تحقق رویای سی ساله روابط گرم دو کشور ایران و امریکا به نام رئیس دولت کودتا ثبت شود انتظار زیادی از دموکرات ترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده امریکا نیست...